همواره، از دغدغههاي مهم بشري يافتن پاسخ اين سوال بوده که چگونه ميتوان به تحقيقي پرداخت، تا در آن، يافتههاي ديگران تکرار نشود و پژوهش با نوآوري و نوانديشي همراه باشد، تا با روشي دقيق و عميق داشتههاي او ارزيابي شود، و بتواند با نقادي آنها به چيزي فراتر دست يابد.
اين دغدغه در دوران پس از رنسانس و ظهور نمادهاي اوليه مدرنيته در علوم تجربي، خود را بيشتر نشان داد و جلوه اي ديگرگون يافت.دوره اي که با شک در بسياري از داشته هاي پيشيني آغاز شد و دگرگوني بنياديني را در روش شناسي و معرفت شناسي به دنبال آورد. دکارت، از سرآمدان دوران جديد و عصر روشنگري، جملهاي دارد که نشان دهندة نکاتي آشکار است: « اکنون مدتي است دريافتهام که از همان نخستين سالهاي زندگي بسياري عقايد نادرست را به عنوان آراي حقيقي پذيرفتهام و هر آنچه از آن پس بر اصولي چنين نامطمئن استوار ساختهام بسيار مشکوک و غيريقيني بوده است ؛و از همان زمان متقاعد شدم که بايد يک بار در زندگي خودم را به جد از همة عقايدي که قبلا پذيرفته بودم رها سازم ،و اگر چيزي استوار و پايدار را در علوم مستقر سازم از نو از مباني آغاز کنم.»[1] اين رها شدگي از باورهاي پيشين، انسان امروز را به ساحتهايي روانه کرد که بعدها خود را در تجربه گرايي ،سودانگاري utilitarianism و عقلانيت ابزاري instrument reason نشان داد. گزارههاي مشاهده پذير مبناي پژوهشها قرار گرفت و روشهاي تجربي جايگزين ديگر روشها گرديد و نگرش غالب آن سامان، اثبات گرايي positivism شد.
با رويکرد به اين روش،ارزشها،مورد بي مهري قرار گرفت و روش و ارزش، جداي از هم انگاشته شد.پيامد طبيعي چنين نگاهي، پشت کردن به آموزه هاي وحياني بود زيرا وحي امري ماورايي بود که نميشد آن را با ابزار تجربي مشاهده کرد. ديويد هيوم در تبيين اين ديدگاه تعبيري دارد که بايد چنگالي بر دست گرفت و آتشي برافروخت و هر آنچه که با تجربه و عقل سازگاري ندارد در آتش افکند،لذا مي توان دريافت که عقل نيز در اين نگرش عقل ابزاري و مادي مي باشد.هر چند در تمدن و فرهنگ غربي بعدها مکاتبي در نقد اثبات گرايي برآمد و بسياري از شالوده هاي آن را به چالش کشاند،اما وقتي به کليت اين تمدن نگريسته مي شود،مي توان دريافت که گويي در سرشت دوران جديد به عقل،روش،ارزش،تمدن و سود، نگاهي ابزارانگارانه مي شود و هر چه که با اين نگاه قابل توجيه نباشد،از حيطة علم و روش، خارج مي شود و هر چه براي اين دنيا سودمند باشد، در گسترة علم و عقلانيت جاي مي گيرد. به هر حال ، اکنون چندان مجال پرداختن به ادلة دين گريزي و جدا انگاري روش از ارزش نيست. ولي مي توان دريافت که مجموعة آنچه در آن جغرافياي فکري رخ داد، مختص همان گستره است و رويدادهاي آن زمان و مکان، متأثر از پيرامون،برخوردها ،کنشها و واکنشهاي دانشمندان با کليسا و ديگران بوده است،و اين چندان به ديگر کشورها و زمانهاو مکانها مربوط نمي باشد،به ديگر تعبير بايد تاکيد کرد که شاکلة فکري و روند مدرنيته ، فرامکاني و فرازماني نيست که نسخه اي براي همة دورانها و اقليمها باشد، اين امر بر خلاف باور متفکران مکتب نوسازي modernization است که همه را به تبعيت از روش و بينش غربي فرامي خواندند.
با اين وصف، مي توان به نگرش و روشي ديگرگون در درون تمدن اسلامي باور داشت و براي باروري آن تلاش کرد.اگر با فراست به دوران تمدن اسلامي و آموزه هاي بومي خويش بنگريم کم کم مي توان از سويي به نقد روش شناسي و به تبع آن معرفت شناسي غربي پرداخت و از ديگر سو به ايجاد روش شناسي غايت انديشانه اميدوار بود که بتواند زمينه ساز خلاقيتها و نوآوريهاي رها شده از فضاي مدرنيته باشد.فضايي که امروزه بسياري از افقهاي فکري و ذهني ما را فراگرفته است.عقلانيت غربي را مي توان با عقلانيت اجتهادي شيعي با رويکردي خردورزانه و به دور از هيجان به چالش کشاند،به تعبيري ديگر ميتوان اصول فقه پيراسته و روزآمد را نقطة حرکت و اميد در اين عرصه دانست.تلاشهاي برخي از بزرگان ما در اين حيطه چون شهيد سيد محمد باقر صدر ،استاد مرتضي مطهري و علامه طباطبايي قابل تأمل است. مثلاً شهيد صدر بين مقتضيات متون ديني ،علم و واقيعيت پيوند داد و با ژرف انديشي مباني فلسفي- اجتماعي، تفکر غربي را نه با انکار و طرد بلکه از راه درست به نقد کشيد.وي با نوشتن« فلسفة ما» روش بحث با کمونيستها را از روش جنجالي به روش علمي منتقل کرد،[2] همان گونه که علامه طباطبايي و شهيد مطهري نيز در ايران، اين روش را با کتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» انجام دادند.
به ياد آوريم که دوران تمدن اسلامي هرگز تجربه قرون وسطاي غربي و انگيزاسيون کليسايي را در خويش ندارد تا زياده خواهي و افراط گري برخي، منجر به تفريط ديگران شود و در نهايت روش و ارزش از يکديگر جدا انگاشته شود.
روش شناسي راهي را براي شناخت بهتر و روشي براي سنجش و نقادي مفاهيم است اين نگرش را هر دانش پژوهي و به ويژه فضلاي مرکز جهاني که شرايط خاص دارند،نياز دارد، بايد در کنار شناخت روشهاي جديد،به شناخت عميق و دقيق مباني سنتي خويش پرداخت و راه را به سوي افقهاي ناگشوده بسياري بازکرد.
اميد ما آن است تا با طرح چنين مباحثي و نظرخواهي از صاحب نظران حوزوي و دانشگاهي ،بتوان به ضرورت اين گونه مباحث توجهي بيشتر کرد و با وجود تواناييهاي بسيار در مرکز جهاني علوم اسلامي و کارهاي انجام شده در اين باره، راه را به سوي دقتهاي جدي تر و مهم تر گشود.
پي نوشت ها :
1. رنه دکارت، تأملاتي در بارة فلسفه اولي، ترجمة عبد الکريم رشيديان (از مدرنيسم تا پست مدرنيسم، نشر ني، اول 1381، صفحه 29)
2. ر.ک.عبداللاوي ،محمد،روش شناسي علوم اجتماعي اسلامي،ترجمه اسماعيل اسفندياري ،در فصلنامه حوزه و دانشگاه؛ش
منبع:www.hawzah.net
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : amirpetrucci0261